تو زمن خرده مگیر
تو ز من خرده مگیر که چرا کوچهء ما بن بست است،
که چرا برج امرداد گرم است.
ته آن کوچهء ما،
پشت آن بید بلند،دیواری ست که ماهتاب از سر آن می تابد.
شاید آن روز رسد،که دگر ظهر امرداد به ما زل نزند
گل شب بو به ما از عطر نفس خویش ندهد
تو ز من خرده مگیر...
پ.ن:امرداد همان مرداد ماه هستش.
این هم یه قطعه ای بودش که از ذهن من حقیر طراوش کرد.
تقدیم به کسانی که دوستشون داریم ولی نمی دونن.
نمی خوام بگم که قدر یه دنیا دوستت دارم...
نمی خوام بگم که مثل گلی...
چون گل هم یه روز پژمرده میشه...
نمی خوام بگم که سیاهی چشمات مثل شبهای پر ستاره است...
چون شب هم بالاخره تموم میشه...
نمی خوام بگم که مثل آب پاک و زلالی...
چون آب که همیشه پاک نمی مونه...
نمی خوام بگم که دوستت دارم...
چون من که اصلا دوستت ندارم...!!!
بلکه من عاشقتم...
عزیزم من دیوونه وار عاشقتم