جزیره

جزیره ای دور تر از هر کجا

جزیره

جزیره ای دور تر از هر کجا

درود

این روزها حالم خوبه... خوبتر از دیروز و بهتر از فردا... خوبی رو توی نگاه ماهی های آکواریم دیدم...
دیدم که چه سراسیمه به من نگاه میکردن ، حباب هایی رو به سطح آب رسوندن، حباب ها ژاره شدن، ولی هیچی توشون نبود... خالیه خالی بودن...
ماهی رفتند عقب، عفب تر، خیلی عقب... من رو به همدیگه نشون میدادن... بیفی اومد رو سطح آب، غذای مورد علاقه اش رو بهش دادم، باسه تشکر کردن از من، چرخی زد و به ژیش بقیه رفت...
مگی من با بوسه هایی که به طرفم میفرستاد، تشکر میکرد...
دیگه حالم از این بهتر نمی شود..
نوایی از دور به گوشم رسید، مثل اینکه غریبه ای پشت در بود، آری  جزیره مهمان داشت...
 
تعارفی زدم و آمد به پیشم نشست... هوا کمی غبار آلود شده بود، کمی هم از آن غبار به گونه های غریبه نشسته بود...
غریبه وجودش از آینه بود...
 
 
دانش