دستش رو رها کردم، رهایش کردم در زمان... اون پشت سرش رو نگاه میکرد، منم گاهی بر میگشتم و نیم نگاهی بهش میکردم...
رسیدم به اقیانوسی که فقط آب کم داشت... بر روی رویا سوار شدم... رویایی که با زمزمزه های اون شروع میشد...
لبانش رو به یاد می آوردم... حالا زیبایی صورتش جلوی چشام بود...اون منو صدا میکرد... منم می خواستم صداش کنم، جوابش رو بدم... بگم من بیادتم.. هر جا باشم، هر برم...
بالاتر از ابر ها سفر کردم... نمی دونم کجا رسیدم...
حس غریبی بهم دست میداد... نمی خواستم از اون همه محبت دور بشم... ولی اون منو صدا می کرد... صداش رساتر شده بود...
دیدمش... آره من اونو دیدم... اون با من اومده بود... اونم با من همسفر شده ....صورتش زیباتر از اونی شده بود که فکرش رو میکردم...
خیلی زیبا شده بود.... اون منو نگاه میکرد... نگاش بی پرده با من حرف میزد... آره من به جزیره رسیده بودم...
جزیره با من بود...
سلام دوست عزیز وب خوب و پر مفهومی دارید ولی بازدیدش کم است برای افزایش بازدید خود به وبلاگ ما بیایید وکد لینک باکس را در قالب خود قرار دهید و لینک خود را ثبت کنید تا بازدید از وبلاگ شما به صورت تدریجی چند برابر شود برای قرار گرفتن در جدول لینک باکس عجله کنید...
kheyli khobe
سلام شری
مرسی داداشم که سر زدی و وبلاگ منو مورد لطف خودت قرار دادی
ارزو یه چیزیه که همه دارن ولی همه بهش نمیرسن ارزوی خودت را تبدیل به هدف کن و با تمام وجودت بهش عشق بورز تا به دستش بیاری
هدف انسانها که ارزوی اونها گرفته شده یه چراغ روشن توی اینده ماست
به اینده درخشان واسه همه دوستان گلم
موفق باشید